|
شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, :: 18:27 :: نويسنده : SooGooLii
ندیدی چشمهایم زیر پایت جان سپرد آخر گلویم از صدای، های هایت جان سپرد آخر نفهمیدی صدایم بغض سنگینی به دوشش بود اما از جفایت جان سپرد آخر نترسیدی بگوید عاشقی نفرین به آیینت که از چشمان جادویت خدایت جان سپرد آخر نمی دانی و می دانم که دل در خواهش آن انزوایت جان سپرد آخر چقدر عزلت نشینی از برای یار دلگیر است بخوان شعرم که شعرم در هوایت جان سپرد آخر
بیخودی متاسف نباش خدا لعنت کند بر واژه ها حتی خداحافظ !
نه هوا ابریست نه باران میبارد پس بهانه قلبم برا این همه سنگینی چیست لعنت به دنیادنیا را بد ساخته اند... کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را دوست
حسرتدر حسرت روزایه گذشته ... در حسرتی عشقی بر باد رفته ... در حسرت روزگاری پر اضطراب ...در حسرت چشمهای خیس تو ... و غروری شکسته ی من ... شاید عشق و علاقه آخر با خودش حسرت میاره ... و شاید هم این ماییم که تو ذهنمون این حسرتها رو میسازیم ... و یا شاید عشق بی معناست ... و شاید .... نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |